- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
چـقـدر گـرم دعـایـی بـرای هـمـسـایـه چه رازی است نهان در دعای همسایه؟ چـقـدر مردم این کـوچـه بیوفـا بودند که بود پاسخ مهـرت، جـفـای هـمسایه چگونه گم شده راه خدا که جا مانده ست به روی چـادر تـو، رد پـای هـمـسـایـه برای کـندن یک شاخـه یاس از ریشه به صف شـدنـد تـمـام قـوای هـمـسـایه به حـول و قـوۀ بازوی زخـمی زهـرا به دور مـانـد عـلـی از بـلای هـمسایه نداشت حاصل دیگر به غـیر عـاشورا بـزرگــتـر شـدن بـچـههـای هـمـسـایه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا با حضرت علی سلام الله علیهما
گر پهلـویم شکـست فـدای سرت عـلی محسن به خون نشست فدای سرت علی یک تـار موی تو به دو عـالـم نمیدهم هستی هرآنچه هست فدای سرت علی مـاهِ رخـم که سایۀ خـورشـید را نـدیـد حالا که نـیـلی است فـدای سرت علی غصه مخور اگر پی احقاق حق، عدو راهـم به کوچه بست فدای سرت علی از چه نشستهای به برم" شملةالجنین" این جای ضرب شصت فدای سرت علی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت مادر
شب شد و مادرمان گفت: کجایی زینب؟ گفت: سجادۀ من را تو بیـانداز امشب کمکم کن که به محـراب نـمازم بروم تـا بـه آرامـگـه راز و نــیــازم بــروم گفت خواب دل عشاق حرام است عزیز من به سجده برسم کار تمام است عزیز تا به محـراب بـیاید دل من غـوغا شد چـند بـاری وسط راه نشـست و پا شد تا خود صبح فقط غصۀ مردم را خورد آن قـدر آه کـشـیـد و جـگــرم را آزرد در کـنارش چـقـدر آیـۀ قـرآن خـواندم تا کمی خوب شود ذکر فراوان خواندم وسط معـرکۀ خوف و رجا خوابم برد وسط گـریه و ما بـین دعـا خـوابـم برد حق، نگاهی به دعای دل غمبارم کرد بوی نان آمد و این رایحـه بیدارم کرد بستـرش جمع شده مطمئـناً خوب شده فضه جان گریه نکن مادر من خوب شده شاد بودم که غـم و ماتم مان میمـیرد مـادرم بـاز مـرا در بغـلـش میگـیـرد تـشـنـۀ دیــدن او؛ تـشـنـۀ مــاه رویـش با چه شور و شعفی باز دویدم سویش نظرم بر رخ رنجور و صبورش افتاد بر دل خـونی دستاس و تـنـورش افتاد خاک غم ریخت سرم تا که نگاهش کردم دل من ریخت به هم تا که نگاهش کردم سرفه میکرد ولی باز خودش نان میپخت شد رخش زرد ولی باز خودش نان میپخت چـقـدر در وسـط دود تنـش میلـرزید وقـت برداشـتن نـان بـدنـش میلـرزید تا که جارو بزند پا شد و بازو را بست به روی دست خودش دستۀ جارو را بست بین جارو زدنش بازویش از کار افتاد وسط کار نگاهـش سوی مسـمار افتاد گفت: ای دست مدارا کن عزیزم با من گـفت: بایـد که بـشویم حسنـیـنم را من آب میریخت حسن، بیکفنش را میشست آب میریخت حسین و حسنش را میشست لالهها دور و برش ریخت، خدا رحم کند آب بر بال و پرش ریخت، خدا رحم کند بار پرواز خودش را به روی دوش گرفت آخرین بار مرا مـادرم آغـوش گـرفت بوسه را حضرت حنانه به گیسویم زد با پر زخمی خود شانه به گـیسویم زد رنگ از چهرۀ غمگین شدۀ کوثر رفت با دل غم زدۀ خود به سوی بستر رفت ناگهـان نالۀ اسما هـمه جا را پُـر کرد داغ جانسوز عظیمی دل ما را پُر کرد اهل یثرب به خدا حاجت تان گشت روا بعد از این وای بر احوال دل شیر خدا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا با حضرت علی سلام الله علیهما
اظهـار درد دل بـه زبــان آشـنـا نـشـد دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد آنجا از آن زمان که جدا از تنم شده است یک دم سر من از سر زانـو جـدا نشد با آن که دست دشمن دون بازویم شکست دیـدی که دامـن تـو ز دستـم رهـا نشد شرمندهام، حمایت من بینـتـیـجه ماند دستم شکست و بند ز دست تو وا نشد بـسیـار دیـدهانـد که پـیـران خـمـیدهانـد اما یکی چو من به جـوانی دو تـا نشد از مـا کـسی سـراغ نـدارد غـریـبتر در این مـیانـه درد ز پهـلـو جـدا نـشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
منم زهرا همان که از سوی حق کوثر آوردم سُروری بیبـدل در خانۀ پیغـمبر آوردم علی جان از سوی جنّت به عشقت آمدم دنیا خودت گفتی برایت روزگاری دیگر آوردم قرارت بودم ای مولا، کنارت بودم ای دریا برایت لؤلؤ و مرجان، برایت گوهر آوردم زمان عقدمان یادت نمیآید که میگـفتم: سپر را دادی و جایش حفاظی بهتر آوردم؟ گمان کردی که در سختی فراموشت کنم؛ هرگز برایت بین کوچه شاخهای نیلوفر آوردم سر من را اگر بر زانویت افتاده میبینی پرم پرپر شده؛ جایش برای تو سر آوردم نه تنها چشم و پهلویم، نه تنها دست و بازویم برایت از سر مویم، هزارن لشگر آوردم به نفرین و به اشک و هر توانی داشت بازویم از آن مسجد به این خانه، تو را آخر سر آوردم بهارش را خزان کردم، نفاقش را عیان کردم همین که از خیالات خلیفه سر در آوردم نبین آشفته احوالم، بدان امروز خوشحالم تو را از کنج خانه ماندن و غربت در آوردم بزن بر موی خود شانه، برو مسجد بیا خانه برایت امنیت سرتا سرِ این معـبر آوردم دلم میخواهد اشک از گونۀ مظلوم بردارم بیا که دست زخمی را سوی پلکِ تر آوردم پُر از دلشورهام امشب، برای دخترم زینب چرا که کار یک مادر برای دختر آوردم کنار پیکری بیسر، به لب دارد نوا خواهر: لبم را سوی این حنجر به جای مادر آوردم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چه غصهها که نخوردی برای همسایه هـنوز هم که تو داری هـوای همسایه تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی ز گـریـۀ تو در آمد صدای هـمـسـایـه دعای توست که مرگت سریعتر برسد همین شده است دقـیـقـاً دعای هـمسایه کمر به قـتـل تو بـستـنـد، بـاز هم بانو به فکـر نـان شبی و غـذای هـمسایه؟! به زخم دست تو پاشید آن نمک را که گـرفـته بـود ز دسـتت گـدای هـمـسایه به خانه ریخـتـهاند و گـمان نمیکـردم به خـانه وا شود اینگـونه پای همسایه نخـواستـیـم جـواب سـلامها را، کـاش سـلامـمـان نـدهـد با کـنـایـه هـمـسایـه چه غربتی است که همسایه بیخبر باشد ز داغ مـرگ عزیز و عـزای همسایه قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر بـرام رنـگ نــدارد حـنـای هـمـسـایـه
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یک ذرّه از لطافـت تو صـد بهـار شد هر قطره از وضوی تو یک چشمهسار شد از طـرزِ راه رفـتن تو واژه ساخـتـنـد یک واژه مثل کوه، که اسمش «وقار» شد هر وقت، عطر نافلهات رفت سمت عرش عطـر بهشت، از سِمَـتـش بـرکـنار شد دیوارِ خانۀ تو اگر چه گِل است و کاه امـا ستـونِ عـرش، بـر آن استـوار شد گَـرد و غـبار چـادر تو رفت، آسـمـان هــر ذرهاش سـتــارۀ دنــبـالـهدار شـد بر ساحت تو عرض ادب کرد جبرئیل تا بین عرش، صاحب یک اعتبار شد از بین کـارهای نـبـوت در این جهـان بـوسیـدنـت بــرای نـبـی افــتـخـار شد بابا که رفت، چشم تو را گریه زخم کرد ابـرت دچـار بــارشِ بـیاخـتـیـار شـد هرکس که در غدیر، به حیدر امیر گفت از کار خویش، بعدِ نـبی توبه کار شد وقتی که ذوالفـقـارِ علی در نـیام رفت هر خطّ خطبۀ تو خودش ذوالفـقار شد وقتی که کلّ شهر، شدند از عـلی جدا ذکر «عـلی عـلیِ» لـبت بیشـمار شد تا اینکه ذرّهای نـرسد زخـم، بر عـلی جسمت به زخمهای عـمیـقی دچار شد یاسِ سپـیـد، بودی و رنگت کـبود شد گـلـبرگِ نازکت هـدف نیـشِ خـار شد
: امتیاز
|
مرثیه و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
یا قـادر و یا قـاهـر و یا من هُـوَ الهـو دیگر رسیده صبر صدّیـقه به یک مو شبها فـقـط ذکرش شده عجّـل وفاتی این روزها که درد بسته خنجر از رو حتی اگـر زینب زند بـوسه به دستـش تـشدید خـواهـد شد دوبـاره درد بـازو کـاری شـده دیگـر تـمـام زخـمهـایـش کارش گذشته دیگر از درمان و دارو اوج مصیبت شد خلاصه در همین حرف انسیةالحـورا گـرفت از محـرمش رو پیـش عـلی که نـه، ولی در راه رفـتن دستی به دیوار است و آن دستش به پهلو این را حسن می داند و دیوار و کوچه دیگـر نـدارد چـشمهـای مـادرش سـو دارم بنـا یک عـمـر از این داغ باشـم آشـفـته دل، آشفـته سر، آشفـته گــیسو
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
شایسته است اگر تو سر حرف وا کنی مثـل قـدیم، هـمسر خود را صدا کـنی اینگـونه که نـمیشود ای با وفـای من در خانـهام بـرای وفـاتـت دعــا کـنـی دیشب دوباره زینبت از من سوال کرد بـابـا نمیشود که طبـیـبی صدا کـنـی؟ من از ضریح روی تو حاجت گرفتهام بـایـد دوبــاره آرزویــم را روا کــنـی من آرزو نـمـودهام ای دخـتـر رسـول تـو آرزوی خـوب شدن از خـدا کـنـی طرز قیام تو چو رکوع است در نماز وقت رکوع از چه قدت را دو تا کنی؟ سائـل سـراغ نـان تـنـور تو را گرفت وقـتـش رسیده فکـر به حـال گـدا کنی از گـودی دو چـشم تو روزم سیاه شد زین کاسهها تو خون به دل مرتضی کنی آیا شود که از سـفـر خود حـذر کـنی؟ آیا شود که گـوشه چـشمی به ما کنی؟
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مادرم را دوست میدارم؛ شما را بیشتر پس عزیزی مثل جانم یا نه؛ حتی بیشتر خُـرده نان سفـرۀ تو رزق میکـائـیل شد هرچه آنها ریزتر؛ پس روزی ما بیشتر مثـل قـرآن، کـلّ الـقـاب شما نـورانیاند در میان این همه نور اسم زهـرا بیشتر لحظههایی که به محراب نمازت میروی خـالـق تـو میشـود گـرم تـمـاشا بیـشـتر معجزات چادرت جاریست، در شهر نبی در میـان پـیـروانِ دیـن مـوسـی بیـشـتر چادری که عرش را با ریشههایش فرش کرد در زمین پیچید حرفِ آن؛ در آنجا بیشتر آه، امـا بـا تـنت افـتـاد، بـر روی زمیـن چادری که پهن شد؛ پس میخورد پا بیشتر هر چه شمعِ پیکـر تو آب میشد بیـشتر آن طرف پروانهات میگشت تنها، بیشتر گرچه بغضت حبس میشد در گلویت روز و شب در کـنارت میشد اما بغض مولا بیشتر آن طرف همسایهها گفتند کمتر گریه کن این طرف کردی دعا در حق آنها بیشتر حال تو هر روز، میشد بدتر از یک روز قبل میشدی امروز، رو به قبله؛ فردا بیشتر
: امتیاز
|
مناجات با حضرت زهرا سلام الله علیها و استقبال از فاطمیه
شالِ مشکـیِّ غمِ تو به گـدا قـیـمت داد اشکِ روضه به غلامانِ تو حیثیّت داد مادرِ کرب و بلا، مـادرِ گریه… وَالله فاطمـیّه به حرم حُرمت و حُـرِّیت داد مادریهایِ تو از مادرِ من بیشتر است مـادرم شیـر اگـر داد به این نـیـت داد نـیّـتـش بود که من نـوکـرِ حیـدر باشم فـاطـمـیّـه بـه غـلامِ تـو عـُبـودیّـت داد بـه حـسـیـنـیـه اگــر آمــدهام مــیدانــم ذکرِ مـادر به دلِ سـاده صمـیـمیّت داد ذکـرِ یـا فـاطِـرُ یـا فـاطـمـۀ؛ فـاطـمـیّه هویت داد به این نوکر و شخصیّت داد روزِ رَجعت که بیاید همگان میبیـنند روضۀ فـاطمه بر نـدبـه صلاحیّت داد تو زمین گیر شدی شیرِ خدا خورد زمین پـوسخـنـدی به عـلـی نـامۀ تسلیّت داد اول و آخـرِ ایـن روضـه دمِ الـعـجـلـم سمت و سو داد به این گریه و کیفیت داد
: امتیاز
|
مناجات و زبانحال حضرت علی با حضرت زهرا سلام الله علیهما
دردی که گـلستان مـرا ریخـته برهـم آسـایـش دوران مـرا ریـخـتـه بـر هـم هجران رخ یوسف زهراست که این طور آبـادی کــنـعـان مـرا ریـخـتـه بـر هـم بیـچـارگی و درد فـراقی که چـشـیـدم یک عمر، گـریبان مرا ریخـته بر هم دلـگـرمیِ من چـشم تـرم بود، گـناهـم دلگـرمی چـشـمان مرا ریخـته بر هم خـسته شدم از این همه تاریکی نفـسم آن قـدر که بـنـیـان مرا ریخـته بر هم درهم شده نان همه با هم، چقدر حیف این فاجـعـه ایـمان مرا ریخـته بر هـم مدیـون گـل فـاطمه هـستم که دعـایش پـرونـده عـصیـان مرا ریخـته بر هـم داغ غـم جانـسـوز عـلی و غـم زهـرا آرامـش مـژگـان مـرا ریخـتـه بر هـم فـرمود عـلی فاطمه جان، حوریۀ من اوضاع تـو ارکـان مرا ریخـته بر هم مبهم شدنت، جان علی بیشتر از قـبل احـوال پـریـشان مـرا ریـخـتـه بـرهم لعنت به کسی که وسط کوچه تو را زد نامـرد چـه قـرآن مـرا ریخـته بر هـم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
فـاطمه بعد از پیمبر دائمأ سردرد داشت دستمالی بر سرش میبست دیگر؛ درد داشت غصۀ اسلام را میخـورد جای نان شب انحراف دین برایش خیلی آخر درد داشت شهر پیغمبر! چرا دخت پـیمبر را زدند؟ شهر پیغمبر! چرا دخت پیمبر درد داشت؟ خاک عالم بر دهانم در به پهلویش گرفت خاک عالم بر دهانم ضربۀ در درد داشت بوسه بر دست عـلی زد تا دلش آرام شد دیدن آن دست بسته صد برابر درد داشت صبح تا شب زخم برمیداشت، شب تا صبح درد آه، سر تا پای زخم و پای تا سر درد داشت یک نفر از بچهها هم سمت آغوشش نرفت بچهها هر وقت میدیدند مادر درد داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
امروز که جز عشق تو پندار ندارم جز جان به قدوم تو سـزاوار ندارم من فـاطـمـهام واهـمـه از نار ندارم امروز به سر چون که تو دستار ندارى با حکم نـبى فرصت گـفـتار ندارى من فـاطـمـهام مـانـع گـفـتـار نـدارم فریـاد که بردند ز من بوالحـسنم را گم کردهام امروز خـدایـا وطـنـم را در راه تو از گـفتن حق عـار ندارم خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر در محفل من شمع تو افروخته بهتر من حـوصلـۀ این هـمه آزار نـدارم چون پاى تو آید به میان مادّۀ شیرم گردست دهد در وسط کوچه بمیرم من خود شررم واهمه از نار ندارم جان میدهـم امروز که دلدار بماند بر صفحۀ جان نقش تو اى یار بماند من وحـشتى از لطمۀ مسـمار ندارم تبـدار شده در تب و تاب تو تن من بیـمار شده از غـم عـشقت بـدن من و اللَّه کـه مـن جـامـۀ گـلـدار نـدارم اکنون که عدو دست یداللهى توبست اینگونه مپندار که زهراى تو بنشست صد حیف که من رخصت پیکار ندارم رفتند بنى هاشم و درد است به سینه تکـذیب شده فـاطمه از فـرقـۀ کـینه جز حمزه و جز جعـفر طیار ندارم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
طوبای مرتضی که زمانی رشیده بود دیـگـر ز تـنـد باد بـلا قـد خـمـیـده بود غرق سکوت خسته و مجروح و بینفس شمعی که قطره قطره به آخر رسیده بود حتی برای حرف زدن هم توان نداشت طوفـان شعـلهها نفـسش را بـریده بود تـنـهـا شـرارۀ دلـش این بـود که چـرا کار عـلـی به خانه نشینی کشیده بود؟ جـای رسـول، در عـوض لیلة المبـیت با جان خویش جان علی را خریده بود آن روز درد غنچه خود را به خاک سرخ بعد از جسارت در و دیـوار دیـده بود داغِ عـظـیـمِ نـاحـلـة الـجـسم را عـلـی تنها به شانه در شب دفـنش کشیده بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با مادر
زودتر کـاش بـمیرم زِ غـم اما چه کنم مانـدهام با تنِ تو با چه کـنم با چه کنم خـواسـتـم تا که نَـگِـریَـم به کـنـارِ بابا خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم گریه سخت است به مَردِ تو ولی میگِرید زیر لب زمزمهاش این شده زهرا چه کنم از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم بسکه خون میچکد از پیرهنِ تازۀ تو بارها گـفـتهام ای وای که بابا چه کنم دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود میشنـیدم نَفَـست را که خـدایا چه کنم من به دنبـالِ تو و فکرِ همه کُـشتنِ تو کَس نمیگفت که در زیرِ قدمها چه کنم پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود تو بگـو با دلِ دلـتـنگِ تـمـاشا چه کنم
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
این روزها حال و هوایت فرق کرده لحن غـم انگـیـز صدایت فرق کرده آخر نگـاهت را چرا از من گرفـتی شـایـد نـگـاه من بـرایت فـرق کرده آنقـدر بانـو خـستهای از مانـدن خود که در حضور من دعایت فرق کرده؟ از محـرم خود رو گرفـتی تا نـبـینم رنگ عـقـیق چـشم هایت فرق کرده دیـوار و گـاهی شانههای مجـتـبایت در خانه و کوچه عصایت فرق کرده در سن هـجـده سالـگـی بـاور ندارم ایـنگـونه این قـدّ رسـایت فرق کرده از لرزش زانوی من یک شهر فهمید حال و هـوای مرتضایت فرق کرده دیگر مدیـنه مثل سابق باخـدا نیست زهرای من حالا حکایت فرق کرده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها قبل از شهادت
روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید آه ای مـرگ بـیـا نـوبـتِ دیـدار رسـیـد زحمتِ خانه شدم بسکه زمین گیر شدم وقتِ شرمندگی از دخـترکی زار رسید بـاز هـم پـیـرهـن تـازۀ من خـونـین شد بـاز بـا پـیـرهـنِ تـازه پـرسـتـار رسـیـد ولی از بسکه نخوابید زِ بی خوابیِ من جانبِ بـستـر من دست به دیـوار رسید گرچه دلتـنـگِ تمـاشـای حسیـنم اما… چـشمِ زخـمیِّ مرا نیـمه شبی تـار رسید لابـه لای نَـفَـسم لـخـتـۀ خـون میبـیـنـم از همان روز که بر سینهام آزار رسید از همان روز که آتـش به سـراغـم آمد از همان روز که در بود و ستمکار رسید شعلهای حلقه زد و چادر من را سوزاند نـالـهای تا که زدم خـنـدۀ انـظـار رسید خویش را در پَسِ در جـمع نمودم شاید نرسد زخـم به محسن ولی انگـار رسید خـویش را در پَسِ در جـمع نـمودم اما در به من خورد و به او ضربۀ مسمار رسید
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمومنین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها
بهر نزول رحمت حق آیه میشوی گریان برای حاجت همسایه میشوی بانو بس است این همه گریه که میکنی داری خیال میشوی و سایه میشوی اذکـارِ آسـمـانـیِ تـسـبـیح مـرتـضی پرپر شدی چـقـدر مفـاتـیح مرتضی دیروز هر کجای مدینه که سر زدم دیدم نـشستهاند به تـقـبـیح مـرتضی مـردم تـوجّهـی به کـلامـم نمیکـنند قدری حیا ز شأن و مقـامم نمیکنند جـای هـمـه بـیـا و جـواب مـرا بـده حـالا که کل شهـر سلامـم نمیکـنند هفتاد روز مبهم و مسکوت ماندهای از آن دوشنبه فاطمه مبهوت ماندهای با صد امید گـفتی و گهـواره ساختم حالا به فکر روکشِ تابوت ماندهای؟! رد خزان به چهرهات ای یاس مانده است وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است خیلی دلم شکسته... بدان میکُشد مرا خونی که روی دستۀ دستاس مانده است دیشب سر نماز شبت گریهام گرفت با آه آهِ روی لـبت گـریـهام گـرفـت وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کاره ماند بر دست های با ادبت گریهام گرفت زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی بغضی نهفته موی حسن را سپید کرد قدری نمیشود حسنت را بغـل کنی دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد امن یجـیـبِ دخـترمان هم اثر نکرد قرآن به سر گرفته حسن با برادرش حـتی امـیـد آخـرمان هم اثـر نکـرد فکری برای غـربتِ حـالم نمیکـنی رحمی به حال و روز دو عالم نمیکنی تازه جوان من چقدر قدکمان شدی! زهـرا مرا ببخش، حلالم نمیکنی؟! وقـتی کـفـن برای حـسیـنت نیـافـتی چـادر سیاه سوخـتـهات را شکافـتی هر طور بود با پر زخمی و درهمت پـیـراهنی بـراش غـریـبـانـه بـافـتی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
زهرایی و مدح تو فـراتر ز کلام است عالم همگی خیره بر این شأن و مقام است در شادی و در غصه و در شام و سحرگاه یا فـاطـمـه ذکـر لب آیـات عـظـام است
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
با نـوکـریات سینه زن شـوکت گرفته هر چه گرفته از همین کِـسوَت گرفته شرکـت، میـان مجـلست دارد قـداست عاشق وضویش را به این نیت گرفته بـیبـی دعـا کن تا دوبـاره بـاز گـردد حـال بـکـایـی را که معـصیت گـرفـته ما هرچه بالا میرویم از فاطمیه است از روضـهات ایـمان ما برکـت گرفته هر کس تـوسل کرد بر خاک قـدومت حاجات خود از مرتضی راحت گرفته روزه بگـیـر و باز افـطارت عطا کن حـاتـم به پشت خـانـهات نـوبت گرفته سـائـل، پـیِ کـهــنـه لـبـاسـت آمـد امـا رَخت عـروسی از تو بـیمنّت گـرفته شرحِ نـماز تو هـمین بس که نوشتـنـد وصف کـبـودی و ورم پـایـت گـرفـته فـردا خـیالش تخت باشد هرکه امروز دنـبــالـۀ کــار تـو بـا هـمّـت گـرفــتـه نـوع اراداتـش به مـادر فـرق دارد... هر کس که از خـطِ ولایت خط گرفته در اوج سختی ها خودش فرمود رهبر در خـیـمه گـاه فـاطـمه حاجت گـرفـته خاک دو عالم بر سرم آخر چه شد که مادر نـشـسته قـصد قـد قـامت گـرفـته وقت رکوعش خم شد آهسته ولی وای انـگـار پهـلـویش از این بابت گـرفـتـه
: امتیاز
|